ارواح ما نفرین شده

ساخت وبلاگ
 

 

زل زدم به رنگ چشمات . مجهول تر از همیشست و من باز هیچی ازشون نمیفهمم . فقط میدونم که توی یه سراب خودساخته ! گرفتار شدم . از قبل میدونستم قراره اینجوری بشه . لحظه شماریشو میکردم . حالا من باید ادامه بدم ! به گول زدن خودم ادامه بدم و وانمود کنم همه چی مرتبه ! درصورتی که نیست !

امروز بهم ریختم ! تاحالا عادت نداشتم راجب چیزایی که ازارم میده واسه کسی حرف بزنم ! از مورد ترحم واقع شدن متنفرم و تو اینو میدونی ! پیش هرکی گله میکنم از خودمون ، ازم تعریف میکنه ! میپرسم چرا و این تعریفارو از کجا میاری ؟ و همشون از تو برام میگن ! از تویی که نمیدونی داری با هردومون چیکار میکنی . از من پیش کسی تعریف نکن ! منو نخواه وقتی بهم اعتقادی نداری . وقتی حتی حاضر نیستی چند ثانیه از عمرمون و باهم تقسیم کنیم .

بلاتکلیفی خوب نیست اونم از نوعی که من الان توش قرار گرفتم ! چقد دشمن دارم من ! احتمالا یا زیادی بد بودم یا زیادی خوب ! دوستام چنتاشون تبدیل شدن به دشمنم ! متوجه اتفاقات اطرافم نمیشم ! و این بده .

از چند شب پیش شروع کردم به خیالبافی راجب کاری که قراره انجام بدم ! امروز با مهدی از چیزایی حرف زدم که فقط تو خلوتم با خودم درمیون میذاشتم ! مهدی بعد از حرفای اون شبش مخصوصا چیزایی که درباره خودش بهم گفت کلا دید منو نسبت به خودش عوض کرد ! دلم براش میسوزه ! کاش بتونم کمکش کنم ! منی که خودم بهکمک احتیاج دارم منطقی نیست به فکر بقیه باشم ! اما هستم ! چون منم ! 

عشق چیز پیچیده ایه مخصوصن وقتی یه سر قضیه به تو وصل باشه ! بدی ماجرا همینجاست ! 

دیالوگی که به ذهنم میرسه و الان فقط دارم بهش فکر میکنم اینه . ارواح ما نفرین شده !

 

 

وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت...
ما را در سایت وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : theproudd بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 2:36