نگاه میکنم به سفید. و از جایی به بعد که چشم هایم را حتی از دست میدهم. همچنان تصویر تو را میبینم. تو در تمام سلول های خاکستری مغز من هستی. زیر سخت ترین شکنجه ها نیز بوده ای.
شکنجه گر پرسید:
- چیزی از تو نمانده که بگیرم، نمیخواهی حرف بزنی؟
گفتم
- همه چیز دارم هنوز
وآن همه چیز تو بودی.
آدم ها میخواستند تو را از من بگیرند. تو میخواهی خودت را از من بگیری. همه میخواهند تو را از من بگیرند.
من، اندوهِ بی انتهایی هستم. تنهای تنها.
نمیدانی امید کسی بودن یعنی چه. نمیدانی زیر سخت ترین شکنجه ها تو را داشتن یعنی چه. نمیدانی شکنجه گر را شکنجه کردن یعنی چه.
برچسب : نویسنده : theproudd بازدید : 117