شباهت عجیبی به قصه هایی دارد که تا بحال نخاندمشان...

ساخت وبلاگ

و صدای تو را باز هم می شنوم که شبیه این است که می گویی : درک می کنی که ؟! و من مجبور می شوم به درک چیزهایی که... نمی شنومشان دیگر. 

در خواب هایم دست به دست می شوم و آخر می افتم در آغوشت و همبسترت می شوم و آخر آخرش هر دویمان به بیگانه ای که میانمان هست فکر می کنیم .آفتاب می زند توی صورتم و از رخوت خواب تهوع می گیرم .

و بعد من از لای در نگاه می کنم که چطور می روی .

سنگ شده ام و در پی محالاتم . در خواب هایم پی تو می گردم و هر کس که به تو می رسد . من عهد بسته ام . و کلمه هایی که از تو نوشته می شد » زهی عشق و زهی عشق که ماراست خدایا ....

+ تاريخ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ساعت 13:33 نويسنده علی |
وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت...
ما را در سایت وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : theproudd بازدید : 118 تاريخ : يکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت: 20:11