و صدای تو را باز هم می شنوم که شبیه این است که می گویی : درک می کنی که ؟! و من مجبور می شوم به درک چیزهایی که... نمی شنومشان دیگر.
در خواب هایم دست به دست می شوم و آخر می افتم در آغوشت و همبسترت می شوم و آخر آخرش هر دویمان به بیگانه ای که میانمان هست فکر می کنیم .آفتاب می زند توی صورتم و از رخوت خواب تهوع می گیرم .
و بعد من از لای در نگاه می کنم که چطور می روی .
سنگ شده ام و در پی محالاتم . در خواب هایم پی تو می گردم و هر کس که به تو می رسد . من عهد بسته ام . و کلمه هایی که از تو نوشته می شد » زهی عشق و زهی عشق که ماراست خدایا ....
برچسب : نویسنده : theproudd بازدید : 118