خودش را در انبوهی از مجهولات تصور میکرد.آینده ای که از آن خبر نداشت.
یک خیال ساده انگارانه این است که در آخرین لحظات که هیچ امیدی به هیچ چیز نیست معمولا نجات پیدا میکنیم . با اینکه به فیلم و سریال علاقه زیادی نداشت اما زندگی شخصی اش خیلی بیشتر از همه به فیلمنامه ها شباهت داشت .
دست های من
بارور شده اند
این روزها چیزهایی خلق میکنم که انگار آنها خالق من اند ..
و بازهم فکر میکنم چشم هایم را انگار جا گذاشته ام
جایی بی حد، بی مرز ، بی بازگشت ..
و در انتهای تمام توهمات
که تمامی اشان از گذشته برایم باقی مانده
من در گذشته زندگی میکنم و از آینده وحشت دارم !
وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت...
برچسب : نویسنده : theproudd بازدید : 74