زیاد از تو مینوشم / بگیر استکانم را

ساخت وبلاگ
 

چیزی که آزارم میده.. یه درد قدیمی خود ساختست.. که تو تک تک سلول های بدنم خونه کرده.. که حتا نمیتونم فکرشو کنم زندگی بدون اون چه مزه ای داره! این توهم نیست! چیزی که یه عمره باهاش زندگی کردم نمیتونه توهم باشه !

 

کاش می تونستم همه چیز و به هم بریزم و دوباره بچینم ... اما باید باور کنم ... چینش جدید هم  تغییر نمی آره ...  ولی قانون همینه .. یه زنجیره ست ... داریم می گردیم و به هم نمی رسیم ... مهره ها سبقت نمی گیرن! هیچوقت ! ... نه ... نمی گیرن ... رویای من با کابوسم یکی شده ... و این هم سنگینه ... درست مثل همه چیزهایی که سنگینیش نمی ذاره نفس بکشم ... اما شاید خوبم ... شاید این سنگینی باید باشه ... نمی دونم ... نمی دونم ... فقط می دونم در مقابل چیزی که نباید ناتوان باشم ناتوانم اما نمی خوام برای تو یه ناتوان باشم  ... رویای من با کابوسم یکیه .. برای نامفهوم موندن نباید غمگین موند! شاید کلافه باشم اما غمگین نه !هیچ توضیحی براش نیست ! هیچ وقت نبوده !  فکر می کنم به چیزهایی که می خوامشون ! من فقط گیجم از فکر !

 

باور کن نمی دونم این همه احساس ناشناخته  از کجا می زنه بیرون یه دفعه ! ولی تمام زندگیم با احساساتم درگیر بودم ! اینقدر توشون فرو رفتم و خواستم بفهممشون که محکوم شدم به افسردگی ! و بعد افسردگی سراغم اومد ... و هنوز هم احساس ناشناخته ! می گفت  کلمه ها ر وباید  شکافت ! و من خواستم احساسم رو بشکافم و خودم شکافته شدم اما: گسیخته موندم !

با یه حجم نامفهوم طرف شدم و سالهاست همینه قصه !

و تو این روزها حجم احساساتم کوچیک تر شده اما همه چیز رو تصرف کرده ! همه چیز رو ... شایدم حجمش کمه اما جرمش نه ! 

 

 

اسفند !

اعتراف ! 

چیزهایی که نیست !

 

وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت...
ما را در سایت وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : theproudd بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30