تصاویر عقب جلو می شد
و من در میان انبوه صداهای اطراف به دنبال واژه هایی بودم که از دهان تو بیرون میپرید. و من منتظر لحظه ی کوتاهی بودم که با عصبانیت بروم و همه آدم های دورو برمان را بیرون کنم تا فقط تو باشی و من.
و من منتظر تو بودم .
می خواستم بروم در تاریکی مطلق کنار بالشت دراز بکشم و به غرغرهای تو گوش کنم که پلک هایم درد می کند . که دستم . آخ دستم درد می کند ! که چقدر هوا گرم است!
که چقدر گوش دادن به حرف های تو خوب است !
وقتی که آسمان آبی ترین رنگ را داشت...
برچسب : نویسنده : theproudd بازدید : 87